ژان ژاک روسو، ژوکری که جوک قرارداد اجتماعی را گفت

 

اصالت اجتماع، کیفر مرگ، اصالت فرد

 

   چزاره بکاریا، از پیروان ِ فلسفه ی قرارداد اجتماعی ِ روسویی است. وی درباره ی تکمیل این نظریه و چگونگی پیدایش ِ قوانین کیفری در قرارداد اجتماعی می گوید:

   " قوانین، شروطی هستند که، انسانهای مستقل و منفرد برای گردهمایی به دور یکدیگر پذیرفته اند. انسانهایی که از وضع دائمی ِ ستیز با یکدیگر و آزادی ای که سرشت ِ ناپایدارش، بهره مندی از آن را، بیهوده می گرداند به تنگ آمده اند. بنابراین، آنها بخشی از آزادی خود را فدا کرده اند تا از بقیه ی آن در نهایت ِ آرامش بهره مند شوند. مجموع این قسمتها که برای خیر و صلاح و آرامش هر یک ایثار شده است، حاکمیت یک ملت را به وجود آورد و هیات حاکمه، امین و مدیر قانونی آن گردید. ولی تنها تشکیل این سپرده، کافی نبود. لازم بود در برابر تصرفات شخصی هر یک از افراد، از آن دفاع کرد. افرادی که نه تنها در صدد بیرون آوردن سهم خود از سپرده هستند، بلکه سعی دارند سهم دیگران را نیز غصب کنند. بنابراین، می بایست با براهین محسوس و کافی، روح خودکامه ی هر انسانی که می کوشد، قوانین جامعه را در تاریکی و آشفتگی گذشته فرو برد، از این کار منصرف کرد. این براهین ِ محسوس همان کیفرها هستند که به زیان کسانی که از قوانین تجاوز کنند مقرر شده است."

   به عقیده بکاریا، بنیان و حدود قدرتی که انسان می تواند به طور مشروع به انسان دیگری تحمیل کند، در همان "پیمان صریح یا ضمنی انسانها" نهفته است. از نظر او، کیفری درست و عادلانه است که آرامش اجتماع را تضمین کند و در صورتی نادرست است که از حد لازم برای سلامت اجتماع بیرون رود.

   پیروان فلسفه ی قرداد اجتماعی به دنبال "منفعت اجتماعی" تحت لوایِ "بیشترین خوشبختی برای بیشترین افراد" هستند.

   بکاریا می افزاید، گردهمایی انسانها در جامعه توافقی بر پایه ضرورت تنها نیست، سودمندی آن نیز منظور نظر است. بنابراین، مکافات بزهکار باید ثمربخش باشد و از اجرای آن نیز سودی عاید اجتماع شود.(نظریه ی سودمندی کیفر)

   وی، بر حقانیت مجازات و کیفر مرگ، اصرار نمی ورزد، اما استدلال می کند که "حق کشتن" وجود ندارد، زیرا هیچ عضوی از جامعه نمی تواند در قالب "پیمان اجتماعی" بپذیرد که جانش فدا شود. استدلال اساسی بکاریا این است که روان انسان بیشتر تحت تاثیر مدت مجازات قرار گیرد تا سختی مجازات.

   "نمایش وحشتناک اما زودگذر اعدام ِ تبهکار، قویترین عامل بازدارنده در مقابل جرایم نیست، بلکه نمونه طولانی و مدام یک انسان محروم از آزادی است، که به مانند یک حیوان ِ بارکش، با تحمل خستگی و رنجهای شدید، خسارت جامعه ی زیان دیده از عمل خود را جبران می کند."

   به همین دلیل است که بکاریا "بردگی دائم" را جانشینی برای مجازات مرگ پیشنهاد می کند. با همه اینها، وی در دو مورد کیفر مرگ را می پذیرد: یکی، موردی است که وجود تبهکار"می تواند دگرگونی خطرناکی در شکل حکومت ایجاد کند"، این مورد شامل آنچه ما آن را جرایم سیاسی می نامیم، می شود. دوم، آن هنگامی است که مرگ تبهکار "تنها عامل بازدارنده ای است که موجب انصراف سایرین از ارتکاب جرم است".

  

   فرانک، فیلسوف فرانسوی در نقد نظریه ی قرداد اجتماعی، معتقد است که چنین نظریه ای کاملا با مبانی آن در تضاد است. زیرا، "حق طبیعی غیر قابل انتقال و اسقاط است و نمی توان آزادی، حیات، عقیده و ... را به دیگری انتقال داد". این نظریه ی فرانک بر پایه نظریه فردگرایی برای دفاع از اصالت فرد تلقی می شود.

   گارو، حقوقدان فرانسوی در نقد نظریه سودمندی کیفر، این فرضیه را که هدف جامعه حفظ وحمایت حقوق مردم بوسیله مجازات است را رد می کند و می گوید: "این یک مغالطه است. زیرا این درست نیست گفته شود که هر وسیله ای برای حمایت حقوق، عادلانه است، هدف وسیله را توجیه نمی کند. اینکه چرا کیفر وسیله موجهی است، معلوم نیست".

    رُسی در باب نقد تز ِ سودمندی کیفر عقیده دارد با چنین بینشی " انسان در قرارداد اجتماعی وسیله ای بیش نیست که به کار گرفته می شود، مُثله می شود، خودسرانه لگد مال می شود، بی آنکه حق مقاومت و شکوه و زاری داشته باشد".

   گیزو در کتاب مشهور خود "کیفر اعدام در جرایم سیاسی" می نویسد: "انسانها هرگز قدرت ِ تحمل ِ دیدن ِ کیفر ِ فعلی را که به عصمت آن شهادت داده اند، به دست آدمی ندارند".

   منتقدان، کیفر مرگ را به "جنگ جامعه علیه فرد" تعبیر می کنند.

   بعضی از نقدهایی که به نظریه ی قرداد اجتماعی وارد شد، راههای مناسبی را برای گریز جانیان و بزهکاران از قانون فراهم آورد. جانیانی که حتی به تعبیری، قادرند بیشتر از قحطی و خشکسالی، بشر را قتل عام کنند.

 

   آنچیزی که مسلم است، این است که انسان با انعقاد قرارداد اجتماعی فقط شکل نابودی و محدودیت خود، از آزادی هایش را عوض کرد. برخی از فلاسفه معتقدند که زندگی انسان به صورت انفرادی و بدوی به "جنگ همه علیه همه " می انجامید. ولی مطمئنا یک انسان قویتر از این "جنگ همه علیه همه" می بایست بهره ای دیگر می برد، زیرا کشتن، دیگر نیاز انسان ِ قویتر را ارضا نمی کرد، بلکه بعد از مردن همه، انسانی باقی نمی ماند که نیازهای انسان پیروز را برآورده کند، از اینرو انسان قویتر در کنار کشتن ِ ضعیف تر، به فکر استثمار انسان ضعیفتر برای انجام دیگر نیازهای انسان قویتر افتاد.

   انسان ِ ضعیف و ضعیفتر برای رهایی از چنگال انسان قویتر، به فکر اجتماع و قانون افتاد، غافل از اینکه بداند، انسان قویتر در پی کشتن او نیست، بلکه بردگی وی را طلب می کند، حالا چه بهتر که این بردگی به رضایت و خواست ِ خود ِ انسان ضعیفتر باشد.

   شاید روسو با پیشنهاد جوک "دفاع یا قرارداد اجتماعی" در پی این نبود ولی عملا در اجتماع، انسان قویتر انسان ضعیفتر را برده ی خود می کند. شاید از نظر برده یا همان انسان ضعیفتر، مردن بهتر از بردگی دائمی باشد.

   از نظر اورتولان "زندگی در جامعه، صرف نظر از گونه های متغیر آن نه تنها برای او مشروع، بلکه تحمیلی است".

   روسو، با بیان وضع طبیعی ِنخستین، برای کامل کردن جوک خود، گویی منظور خود را وضع یا حدی فرضی قلمداد می کند. روسو این وضع را حالتی می داند که "دیگر وجود ندارد، شاید هرگز وجود نداشته است، و احتمالا هرگز وجود نخواهد داشت...."

   روسو همچنین در رساله "گفتار در عدم تساوی" خود با تاکید بیشتر بر وضع طبیعی انسانهای بدوی، آن را برای ولتر می فرستد و ولتر در جواب می نویسد: "کتابی که بر ضد نژاد بشر نوشته اید، رسید و از این بابت از شما متشکرم. هرگز برای احمق ساختن ِ ما مردم، چنین ذکاوتی بکار نرفته بود. انسان با خواندن کتاب شما، میل می کند که چهار دست و پا راه برود. اما من چون بیش از شصت سال است که این عادت را، از دست داده ام، با کمال تاسف،احساس می کنم که از سرگرفتن آن برایم مقدور نیست...."

 

   از آنجا که انسان با ورود به اجتماع، بخشی از آزادی خود را فدا می کند تا از بقیه ی آن در نهایت ِ آرامش بهره مند شود، این روند با پیشرفت اجتماع، به محدودیت تمام آزادیهای انسان منجر می شود.

   هیچوقت شعار دانشجویان فرانسوی در جنبشهای جمهوری پنجم فرانسه، را از یاد نبرید: "بیایید، ممنوع کردن را ممنوع کنید" و من می گویم "بیایید آزادی هایتان را آزاد کنید"

 

پ.ن.

1- این پست، خلاصه ای از یادداشت های من، تحت همین عنوان است که به بررسی و نقد آثار و نوشته های روسو می پردازد. در این پست، شما، وضعیت انسان در قرداد اجتماعی ِ رسویی و پیامدهای کیفر مرگ در اصالت اجتماع و فرد منعکس شده در یکی از بخشهای یادداشت را مطالعه کردید.

2- این پست، در پی رد یا تایید هیچگونه اصالتی اعم از اجتماعی یا فردی نیست. برداشت من از اصالت اجتماعی و فردی با معنای عام آن متفاوت است.

3- حق حیات و حق آزادی دو مبحث مهم برای بشر در طول تاریخ می باشد که در نظریه های اندیشمندان جای ویژه ای را به خود اختصاص داده است. براورده نشدن حقوق آزادی و حیات انسان ها همیشه چالش برانگیز بوده است. بعضی از اندیشمندان حاضر ِ پیرو این نظریه، با تغییر دادن برخی از مبانی این تز، به دنبال نظریه ای محکم تر برای دفاع از منفعت اجتماعی هستند.

4- روسو و افکارش به موزه تاریخ پیوستند. روسو یک فیلسوف نبود، بلکه فقط یک ژوکر، شاید ژوکری متفکر بود.

 

نظرات 17 + ارسال نظر
دمدمی دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 14:00 http://daam.blogsky.com

از آخر شروع می کنیم:
پ.ن۱: یعنی اینکه قضیه خیلی بیشتر از اینها بیخ دارد.
پ.ن۲: یعنی اینکه من یک محافظه کارم.
پ.ن۳: مبهم. اندیشمندان حاضر پیرو این تز، کدام تز؟
پ.ن۴: روسو یک فیلسوف و نخستین سانتی مانتال بود.
---
با لب کلام حضرت موافقیم. و از روسو هم اتفاقا متنفر. اما اینها نمی تواند تا جایی پیش برود که تجربیات عینی ایما را زیر سوال ببرد یعنی جوامع مدرن امروزی با وجود پیچیدگیشان به فکر تحدید آزادی شهروندان نیستند. آن قضیه را که در متن اشاره کردید رفیق نمی شود به راحتی تامیم داد.

پ.پ.ن.1: بله، عمق این قضیه خیلی زیاد است
پ.پ.ن.2: خوشبختانه، دیدگاه و نظر من در مورد متن و روسو و نظرش کاملا واضح است. ولی همانطور که گفتم تعربف و برداشت من از اصالت اجتماع و فرد با معنای عام آن متفاوت است. این دو با هم فرق می کنند. خودتان بهتر از هر کس می دانید، که من افکاری متفاوت داریم....
پ.پ.ن3: تز قرارداد اجتماعی روسو
پ.پ.ن.4: اندیشمندان بر این نکته اذعان می کنند، که روسو یک فیلسوف نبود، بلکه یک متفکر بود ( در برابر کانت، لاک،.... هیچی نبود) که بدلیل اوضاع و احوال تاریخی آن زمان، افکار و نظراتش بیش از آنچه می باید، تاثیر گذار عمل کرد، بحث سانتی مانتالیسم بودن و ...... بودن این ژوکر هم که بدلیل شرایط زندگی و عقده های کودکی اش است که به این اشکال مختلف سرباز زد. بیوگرافی زندگی اش و روانکاوی فرویدی شخصیت اش برای بعد...... یاد فروید گرامی
برای نخستین بار حقوقدان هلندی "هوگو گروسیوس" این نظریه را اظهار کرد. این تز بعدها توسط پیروان حقوق طبیعی مثل هابز، لاک، پوفندروف، کانت بطور گسترده تری تشریح شد. حالا اینکه روسو، نظرات را جمع بندی، و کم و زیاد کرد و نظرات خود را به آن افزود بماند برای بعد....
بعد از اعلام این نظریه در کتاب "قرارداد اجتماعی" لاک انگلیسی که از پیروان حقوق طبیعی بود، به مخالفت جدی با این تز برخاست. از دیگر منتقدان روسو باید به فیلانژیری و کانت اشاره کرد که تز روسو را به سخره گرفتند. جدل روسو و ولتر نیز از بعضی از جهات بی شباهت به جدل پوپر و ویتگنشتاین نیست.
بعد از این قضیه، تقریبا اکثریت اندیشمندان قرن هیجدهم با بررسی کتاب قرارداد اجتماعی و گفتار در عدم تساوی به تناقض های آشکاری در مبانی این نظریه ها اذعان کردند. وجود همین بحث ها در محافل بر سر تناقضات آشکار این نظریه در مشهور شدن کتاب بی تاثیر نبود.
از اندیشمندان متاخر قرن بیستم که با الهام از قرارداد اجتماعی و بعضا با تغییراتی بنیادین بر نظریه، براساس نظرات کانت و لاک به توفیق های دست یافتند می توان به جان راولز، رابرت نوزیک و هابرماس اشاره کرد. البته اندیشمندان قرن بیستم بیشتر با رویکردی انتقادی و پارادوکسی به نتایجی جالب دست یافتند.
مطمئنا در آینده ای نه چندان دور پیشرفت های اجتماعی جامعه مدرن و البته پسا مدرن تهدیدی جدی برای حقوق قانونی نوع بشر در برابر قانون در سطح جامعه به شمار می آید.
بحث های حقوق اجرای عدالت در مکتب لیبرالیسم جایگاه خاصی دارد، که ریشه در آزاداندیشی حقوق طبیعی دارد
از شما انتظار می رود که حداقل در طرفداری از جان لاک، این اندیشمند انگلیسی در برخورد با مخالفان همت بیشتری از خود نشان دهید.( خودتان می دانید موضوع چیست)( عکس خنده)
ژان ژاک روسو یک ژوکر، شاید ژوکری متفکر بود.
پدرخوانده از ایالا ..... ........ به دمدمی از ....... ........ بریتا...

مرجان دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 21:09 http://dayy.blogsky.com

فرض کن عقیده روسو و بکاریا در مورد کیفر توی ایران اجرا بشه ! یعنی به جای اعدام (به قول بکاریا نمایش وحشتناک اعدام تبهکار) مجرم رو تا پایان عمر به بردگی بگیرن ! اونوخ میدونی چی میشه ؟ جرم بیشتر میشه ! مجرما میگن چه خوب فوقش دو ماه بردگی میکنیم بعدشم یه کلک ایرونی سوار میکنن و فرار میکنن میرن کشور یانکیها (((=
با همه احساساتی بودنم نمیدونم چرا خیلی خوشم میاد یه قاتل و جانی کسی که به عمد حیات رو از دیگری گرفته ، سقطش کنن :دییی

روسو در زمینه کیفر مرگ و اعدام با بکاریا هم عقیده نبود ونه تنها اعدام انسانی را که قرارداد اجتماعی را تهدید کند، می پذیرفت، بلکه در بعضی از موارد دیگر مانند دزدی از مال خود( دزدی خدمتکار از صاحب خانه) را نیز تایید می کرد.
نظرات بکاریا فقط در زمینه کیفر مرگ، مقداری دارای ملاحظه کاری است، وی از متفکران تاثیرگذار حقوق کیفری و جزایی به شمار می رود.
مسئله دیگر به نظر بکاریا این است که "حق کشتن" وجود ندارد، زیرا هیچ عضوی از جامعه نمی تواند در قالب "پیمان اجتماعی" بپذیرد که جانش فدا شود.این که قانل، مقتول را به قتل رسانده، دلیل آن نمی شود که کل جامعه قاتل را به قتل برساند. ( بعضی از مباحث روانشاختی مجرمین در موقع وقوع جرم را طلب می کند، که اینجا جایش نیست)

مرجان سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 20:19 http://dayy.blogsky.com

پس مرده شور بکاریا رو ببرن :|

الفراررررررررررررررررر

در روانشناسی حقوق کیفری نباید، با عجله داوری کرد، شما نباید زود قضاوت کنید، در جامعه شناسی شعاری وجود دارد که : " افراد یک اجتماع باید تا جای ممکن در روابط با یکدیگر، داوری در مورد هم را به عقب بیاندازند".
برای شما، کامنتی آموزشی و مبسوط در بلاگتان ثبت می شود
تشکر

jouker سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 20:45 http://jouker.blogsky.com

ما هنوز عصبانیم. یعنی چند وقته خیلی عصبانیم و عصبانیتمان هم تمام نمیشود...

عطف به پست شما:
شما نسبت آقای احمدی نژاد، آلرژی( حساسیت) دارید، سخت نگیرید، یکی از راههای کنترل آلرژی جنبه های روانی آن است که می توانید، در مورد آن موضوع یا فرد اهمیت گذشته را قائل نشوید.

مسعود چهارشنبه 28 فروردین 1387 ساعت 17:08

سلام کجایی برادر زنگی بزن

paradox جمعه 30 فروردین 1387 ساعت 18:37 http://paradox_na.persianblog.ir/

سلام بر پدر خوانده ی عزیز
ایما کلا یه پریشان گویی ای کردیم،شما نگیرید به دل.اما با توجه به بیمار جنسی بودن نسل کنونی ما ایرانی ها-کام گرفته و نگرفته- سوالتون رو احساس کردم،جهت دار و جانب گیرانه مطرح کردین-به کامنت هایی که دوستان گذاشتن ،نظر کنید. چند سوال با ربط و بی ربط هم پرسیدم که مشتاقم به شنیدن پاسخ هاتون.اما در مورد مبهم بودنشون ،حق با شماست.

[ بدون نام ] جمعه 30 فروردین 1387 ساعت 23:32 http://3aban.blogsky.com

سلام رفیق.
میدونم که نمیدونم ! و به قول یه ضرب المثل که میگه:

آن‌کس که نداند و بداند که نداند... لنگان خَرک خویش به منزل برساند .

بنظرم ( کانت ٬ نیچه٬لاگ ٬ روسو و...) بودند برای خودشون و زمان خودشون !! الان حرف ها و مکتب فکری و نوشته هاشون به چه درد ما میخوره؟!! چه دردی از ما دوا می کنه؟!

نیچه میگه: نمیدونم خدا خطای انسان بود یا انسان خطای خدا !
به هر حال از کسی که باید ایراد گرفت ٬ انسان نیست ٬ مخلوق انسان هستش!! البته این نظر شخصی من هستش

سلام
این مسئله که چرا ما باید، با افکار و اندیشه های فیلسوفان و اندیشمندان کلاسیک، قرون وسطی، عصرهای رنسانس، باروک، روشنگری و قرون اخیر آشنا بشویم، به این دلیل است که نظرات آنان به مثابه نقاط عطفی در سیر اندیشه های فکری به حساب می آیند.
ما تا حدودی خواه- ناخواه وارث افکار و اندیشه های آنان هستیم. پس چه بهتر که با سیطره کامل بر اندیشه های آنان، مرتکب اشتباهات تکراری در خط زمان نشویم.
و در مورد نیچه، وی مروج تفکر "جهان بدون معنی" بود و بر همین اساس گفت: خدا مرده است، و در مورد خطاها، وی چهار خطای زیر را بزرگ و هولناک می دانست:
1-خطای نادانستن ِ علت از معلول یا آمیختن علت با معلول
2-خطای چرایی دروغین
3-خطای علت های پنداری
4- خطای آزادی اراده
به نظر من ایراد گرفتن، جوابی برای پرسشهای بی پاسخ بشر نیست...
نیچه در پی تشویق ساختارشکنی بشر عادت زده به مفاهیم و شکستن بت های ارزشی بود.
متشکرم

بهار شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 14:17 http://bazieakhar.blogfa.com

این اقای بکاریا را تو از کجا پیدا کردی ؟ و این درین مباحث عدالت و ازادی که به گونه ای بحث تو در ذیلش قرار می گیره همه اش بخشی از یکسو دیده نمی شه ما با پیشداوری به سمت این بحث می ررویم و هرکدام مثالهایی فروانی داریم که هرکدوم چقدر فاجعه افریدند و سر اخد این که این همون نهاد تناقض در مدرنیته است

1- چزاره بکاریا، متولد 1738 در میلان است. وی از پیروان فلسفه ی قرداد اجتماعی روسو بود. وی نخستین نظام بخش حقوق کیفری و جزایی بر پایه قانون بود. سنت بکاریایی از مکاتب کلاسیک در علم حقوق به شمار می رود. وی که شیفته عصر روشنگری بود، با انتشار کتاب "چه می دانم؟" تحولی در افکار حقوقی زمان خود ایجاد کرد. در سال 1748 مونتسکیو با انتشار روح القوانین و بکاریا با انتشار رساله جرایم و مجازاتها در سال1764، افکار مکتب های کلاسیکی را پایه ریزی کردند. از بزرگان آن دوره می توان به جرمی بنتام انگلیسی پایه گذار مکتب اصالت سود مندی کیفر اشاره کرد.
2- مبحث پیش داوری، را به هیچ وجه نمی شود انکار کرد، چون با توجه به جامعه شناسی رفتارها، پیش داوری خاصیت و قابلیت برهم کنشی و عکس دارد. اینکه ما بگوییم، بدون پیش داوری به بررسی مطلبی می پردازیم، درست نیست، چون آنوقت خود ما پیش داوری ِ دیگری کرده ایم. پس آنچه باید را پذیرفت، این است که سعی و تلاش شود تا پیش داوری فرد با قراردادن الگوی استدلال منطقی به درست بودن نتیجه بیانجامد.
3- زمان این تناقض به مدرنیته بر نمیگردد ، تا جایی که تاریخ کلاسیک هم یادآور آن است، این موضوع از دیرباز مورد بحث بوده. بیشتر این بحث به مسائل اجتماعی –سیاسی و حقوقی متاثر از اجتماع بر میگردد.
حتی در سیاست دموکراتیک یونانی و جمهوریت افلاطونی در تاریخ کلاسیک تا عدالت و آزادی در لیبرالیسم با اندیشه های راولز و هابرماس در تاریخ عصر حاضر، هم تناقضاتی بر اصول اخلاقی و ... موجود در روابط اجتماعی و فلسفه سیاسی مکاتب دیده می شود.
متشکریم

دمدمی سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 21:13 http://daam.blogsky.com/

ایما سعی کردیم خیلی جنتلمنی با برادر مرحوم فرانسویمان تا کنیم که شما... لعنت بر شیطان!
---
مشاهده می شود در بلاگشتان از الفاظ منحصر به فرد استفاده می شود که پیگرد قانونی دارد ایما که نباید این نکات را یادآوری کنیم!

دمدمی سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 21:16 http://daam.blogsky.com/

می بینیم بلاخره بلاگ اسکای را به زانو در آوردید. طرف مثل اینکه از رو رفت!
کامنت قبلیمان کجا رفت؟

گواش چهارشنبه 4 اردیبهشت 1387 ساعت 13:14 http://guash.blogsky.com

منم

شارل بوواری شنبه 7 اردیبهشت 1387 ساعت 09:08 http://roospigari.blogspot.com

سلام
یه کامنت مفصل چن وقت پیشا نوشتی برامون که رسما کم اوردیم هرچی ما گفته بودیم یک شمام گفته بودی 2 در هر صورت خوشمون اومد و منتظریم پگین بهمون چرا باید شیاطین رو باید به همین اسم ذکر کرد و نه چیز دیگه

شارل بوواری شنبه 7 اردیبهشت 1387 ساعت 09:10 http://roospigari.blogspot.com

این پستت هم یه کم سنگین بود مام سوئ هاضمه داریم و اینا

دمدمی شنبه 7 اردیبهشت 1387 ساعت 14:09 http://daam.blogsky.com/

خبر ازتان نیست. حال و روز خوبی نداریم ما.

دمدمی چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 ساعت 01:43 http://daam.blogsky.com

[.....] پ شی مونی نیستی سالار. ایما خراووووویم. بد. خیلی بدتر از بد. ایما به [....] رفته و می رویم همچنان.

این کامنت بنا به درخواست دمدمی سانسور شد.

دمدمی چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 ساعت 01:44 http://daam.blogsky.com

اوه ایما حواسمان نبود چه گهی خوردیم خودتان کامنت قبلی را سانسور بفرمایید.

دمدمی جمعه 20 اردیبهشت 1387 ساعت 14:42 http://daam.blogsky.com/

خبری از ما نمی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد