هیچ واقعه مهمی رخ نداده، نه آرماگدونی نه آپوکالیپتویی، امروز هم مثل روزهای دیگر، وبلاگی دیگر، در جایی، زمانی و به بهانه ای دیگر زاده شده، و طبق قانون نانوشته دنیا مرگی در راه است شاید مرگ وبلاگ تو.( آری وبلاگ توی خواننده)
خود هم نمی دانم دلیل خلقت این وبلاگ چیست؟
شاید ذهن به کما رفته خود و یا شاید اصرارها و توصیه های با مورد دمدمی و یا شاید هر دو.
در مورد دلیل اول می توان علت زایش فکری این وبلاگ را در خستگی مفرط ذهنی و عقلی از دنیای زنده و پویا و در عین حال مرده پیرامون جستجو کرد.
به هر کجا که نظر می کنی چشمانی هیز در گوشه و کناری تیز ندای فراخوانی تو را به آغوش بی جان خود سر می دهند و چه بسا غافل از اینکه تن بی جان تر من، توان چنین عشقبازی و هوسرانی را ندارد.
و اگر از اندیشه ام بپرسی، مدتهاست که حرفها و تفکرات این بشر دو پا را با یک لیوان آب هضم نمی کند.
و در مورد دلیل دوم اگر به کمی دورتر بر گردیم ،به زمانی گذشته تر از حال، می بینیم که دمدمی و عبدالله نطفه وبلاگی را بسته و پس از تولد، این نوزاد پا به روز را برای تربیت و مراقبت به من سپرده بودند، اما صد افسوس که در آن ایامی که دمدمی و عبدالله غرق در لذت آفرینش و زایش نبوغ بودند، من خود همانند کودکی محتاج، دست نیاز بسوی پرستاری توانا دراز می کردم و من که در آن روزها(روزهای نقاهت بیماری) با کفشهای زیبای چراغ دار تمرین راه رفتن می کردم، با خود عهد بستم تا به محض استقلال در راه رفتن و سپس آرامش نسبی ذهنی، پدر خوانده این کودک باشم.
آری این مسائل مرا بر آن داشت تا با دهانی بسته ،قلمی شکسته ،فکری خسته و جانی به در رفته، انگشتان خود را با آهنگی «نه گوشنواز» به مثال هنرجوی مبتدی پیانو نوازی، بر صفحه کیبرد تحمیل کنم.
بالاخره توانستم ،این شک و تردیدهای ننوشتن را که مثل سایه دمادم مرا تعقیب میکردند و دیگر با من خو گرفته بودند، رها کنم و نوشته هایم را که تا امروز در ذهن می نوشتم را اینجا در ذهن این فرزند خوانده بنویسم.
شما در اینجا آشفتگی های یک ذهن لوتِ لبریز از هیچ را می خوانید.
ایما را حول کردی و الان بالای سرمان داری می چرخی ما چه بگذاریم اینجا!
باب مارلی هم اینجا آها آههههها! حالی می دهد.
قرض نخستین کامنت بود که به حول و قوه الهی حاصل شد. سخنان مهم دیگری باشد برای فرصتی که بالای سرمان رژه نروی و فرصتی برای فکر و نظر مناسب.
کاکا دمت گرم! بسی شاد شدیم. از اینکه در نخستین پست تحویلمان گرفتی برخود بالیدیم!
حالا: باب مارلی و بعد سحال و قلیون و جون!
ایما به نیابت از تمام رفقای بلاگر شیرینی این بلاگ را می زنیم بالا!
الان ایما در جوار حضرت پدرخوانده ایم.
عجب!
پس شما بودین!!
پس بالاخره نوشتین!!!
مبارک است.
khosh amadi saaaalaaaaaaaaaaaaar
"و طبق قانون نانوشته دنیا مرگی در راه است شاید مرگ وبلاگ تو" بله رفیق خوب پیش بینی کردی بلاگ عبدالله فیلتر شد و مرد!
باور نداری؟ سری بزن!
سری بزن بلاگ کار مهم: یکم بخندیم!
(کارت به کجا کشیده شد؟ تشریفت را بر می داری بیایی این سمت یا ما همچنان آویزان تصمیم کبرای شما باشیم!!)
راستی پاک یادم رفته بود.بابا وبلاگت مبارک،بابا اینکاره
خوبی سالاااااااااااااار .دلم خیلی واست تنگ شده.
اوله له . دو دریچه گرد و دندانها هم عریان تر از هر عریان . کمانکش اش هم به ناچار {اینده ایر}
و اما خلع آکنده ام را مسموم مرگ می کنی ای آبروی سالیان متمادی خود آبرومندی.
راستی این قضیه پای وسط چی بود . راستی گذار از اون برگه نون و پرچم مبارک
سلام سالار خوبی خوش میگذره؟...چه خبرا؟ چند شب پیش تماس گرفتم جواب ندادی...بابام وبلاگتو دید از دو سه تا از مقالاتت خوشش اومد و گفت بهت تبریک بگم وبگم که ادامه بدی ...بیشتر بنویس خراو...خیلی میخوامت پدر خوانده......